شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام‌هاي اتاق

ساعت ویکتوریا
+ خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم.خسته شدم بس که از سرما لرزيدم... بس که اين کوره راه ترس آور زندگي را هراسان پيمودم زخم پاهايم به من ميخندد... خسته شدم بس که تنها دويدم... اشک گونه هايم را پاک کن و بر پيشانيم بوسه بزن... مي خواهم با تو گريه کنم ... خسته شدم بس که... تنها گريه کردم... مي خواهم دستهايم را به گردنت بياويزم و شانه هايت را ببوسم... خسته شدم بس که تنها ايستادم
ساعت ویکتوریا
گروه اشعار عاشقانه
vertical_align_top